(رونویسی توسط TurboScribe.ai. برای حذف این پیام، به نامحدود ارتقا دهید.) ما بچه داریم! خیلی خوبه که اینجایی. حالا دوباره از اول شروع می‌کنیم. بله، چون حالا باید پخش زنده رو دوباره شروع کنیم. نه، واقعاً خوشحالم که اینجایی. درست سر وقت رسیدی برای چیزی که بهش میگن موعظه، یا جایی که طرفِ جلویی یه کم بیشتر حرف میزنه. خب، هیجان‌انگیزترین قسمت برای توئه. نه، امیدوارم برای شما هم کمی هیجان‌انگیز باشد. شاید چند نکته را از قلم انداخته باشید. داستان قبلاً خوانده شده است، اما قطعاً آن را تمام خواهیم کرد. داستان امروز درباره داوود و جالوت است، و آن جالوت غول‌پیکر است. و درباره دو سوال است. سوال اول این است که وقتی با چیزی در زندگی‌مان روبرو می‌شویم که مانند یک غول به نظر می‌رسد، چگونه با نگرانی‌های بزرگ در زندگی‌مان کنار می‌آییم. بزرگ، قدرتمند، ترسناک. و سوال دوم این است که ایمان چگونه می‌تواند کمک کند وقتی که زندگی ما گاهی اوقات طوری است که انگار فقط یک کوله پشتی پر از چیزهای سنگین را حمل می‌کنیم. نگرانی‌ها، چمدان‌ها، هر چیزی که ما را سنگین می‌کند. و دو سوال وجود دارد. پاسخ‌ها مشابه هستند، اما کاملاً یکسان نیستند. بنابراین اگر بگویید، "من قبلاً این را شنیده‌ام"، پس می‌تواند اتفاق بیفتد. سوال اول این است که چگونه با نگرانی‌های بزرگ کنار بیاییم؟ و من فکر می‌کنم می‌توانیم چیزهای زیادی از داوود یاد بگیریم. از کسی که همین الان درباره‌اش شنیدیم، شاید حتی کمی از او را دیدیم. به عبارت دیگر، از کسی که پس از شکست دادن جالوت با صدای بلند خواند: «امروز روز من است». به نظر من، اولین چیزی که می‌توانیم از دیوید یاد بگیریم این است که او غول را جدی می‌گیرد. اما اجازه نمی‌دهد که او او را بترساند. بنابراین، دیوید فرار نمی‌کند. او نگفت «اوه، یک غول، من به تعطیلات می‌روم، مهاجرت می‌کنم، به جای دیگری می‌روم.» اما او این را هم کتمان نمی‌کند. او به سراغ جالوت نمی‌رود و نمی‌گوید که او در نهایت آنقدرها هم بزرگ نیست. یا آن یکی، خب، او هم اولش غول را جدی می‌گیرد. و فکر می‌کنم خیلی از بچه‌ها این را بارها و بارها می‌شنوند. من هم در مورد پسرمان لئو متوجه شده‌ام که من هم گاهی اوقات از آن غافل می‌شوم. این جمله خیلی هم بد نیست. و شاید شما، به عنوان بزرگسال، هم بدانید که گاهی اوقات نگرانی‌ها کم‌اهمیت جلوه داده می‌شوند یا در موردشان صحبت می‌شود. به هر حال، این خیلی هم بد نیست. زمین می‌خوری و می‌گویی آنقدرها هم بد نیستی، اما شاید در آن لحظه درد داشته باشی. یا شاید چیزی در زندگی‌ات هست که دیگران آن را آنقدر بد نمی‌بینند یا درک نمی‌کنند، اما می‌گویی نه، این برای من جالوت است، این واقعاً نگرانی بزرگی برای من است. جالوت عظیم و ترسناک بود، و داوود نمی‌گوید، اوه، آنقدرها هم بد نیست. اما او فرار هم نمی‌کند، به خودش اجازه نمی‌دهد که مرعوب شود. و برای من، اگر این را در مورد خودمان به کار ببریم، به این معنی است که ایمان به معنای کم‌اهمیت جلوه دادن یا نادیده گرفتن نگرانی‌ها نیست. اگر نگرانی‌هایی داریم و می‌خواهیم از دیوید یاد بگیریم، می‌توانیم از او یاد بگیریم. من با شجاعت در مقابل این غول نگرانی می‌ایستم. دارم عملاً توی چشم‌هایش نگاه می‌کنم. دیوید قطعاً ترسیده بود، اما مطمئن هم بود: خدا اینجاست، من اینجا تنها نیستم، خدا طرف من است. و به همین دلیل است که او شجاعت دارد. بنابراین اولین چیزی که می‌توانیم از داوود یاد بگیریم این است که می‌توانیم با شجاعت با نگرانی‌های غول‌آسای خود روبرو شویم، بدون اینکه آنها را کوچک بشماریم یا سعی کنیم با حرف زدن آنها را از خود دور کنیم. دوم، داستان می‌گوید که به داوود یک زره داده می‌شود، اما به نوعی خیلی بزرگ بود؛ اندازه‌اش نبود. بنابراین، معمولاً وقتی با یک غول می‌جنگیدید، شمشیر، کلاهخود و زره داشتید و این روش داوود برای مبارزه با غول‌ها نبود. و من فکر می‌کنم ما می‌توانیم این را هم از دیوید یاد بگیریم، یعنی اینکه روش خودمان برای مقابله با نگرانی‌هایمان می‌تواند دقیقاً درست باشد. شاید در کودکی، و همچنین در بزرگسالی، گاهی اوقات در مورد نحوه انجام کارها به طور کلی، یا اینکه چند نفر این کار را انجام می‌دهند، توصیه‌های خوبی دریافت می‌کنیم، یا اینکه این روش برای من اینطور جواب داد... من معتقدم که نه تنها ارزش دارد که شجاعانه جلوی یک غول نگران‌کننده بایستیم، بلکه باید از خودمان دفاع کنیم و راه درست برخورد با غول‌های نگران‌کننده را انتخاب کنیم. بنابراین، دیوید به روش خودش می‌جنگد، اما نه به روشی که دیگران انتظار دارند. او یک سنگ و یک تیرکمان برمی‌دارد، و مردم احتمالاً به او می‌خندند و می‌گویند: «هی، اگر می‌خواهی یک غول را شکست بدهی، این واقعاً ایده احمقانه‌ای است.» شاید شما هم گاهی اوقات چنین احساسی داشته باشید، در مقابل غول‌های نگران بایستید و بگویید: «واقعاً دوست دارم، اما به نوعی...» دیگران این کار را به این روش انجام نمی‌دهند، یا دیگران می‌گویند که این روش درستی نیست. بنابراین می‌توانیم از داوود یاد بگیریم که از خودمان بپرسیم سنگ‌های ما چیستند، تیرکمان ما چیستند، و من نمی‌خواهم شما را تشویق کنم که به مردم آسیب بزنید یا جنگ راه بیندازید. بله، به طور نمادین، این در مورد این است که روش من برای مقابله با یک نگرانی چیست، و شاید دقیقاً همین باشد. و سومین جمله، که به نظر من قدرتمندترین یا شاید قوی‌ترین جمله از دیوید است، این است که می‌گوید: «من تنها نمی‌آیم. من به نام خدا می‌آیم.» و این هم یک اعتراف است. بنابراین داوود با شجاعت در مقابل این غول قرار می‌گیرد. او او را کوچک نمی‌شمارد. او راه خودش را برای مبارزه با این نگرانی در پیش می‌گیرد، اما بالاتر از همه، به این اعتماد دارد که خدا به او کمک خواهد کرد، که خدا، به اصطلاح، این غول را شکست خواهد داد. بنابراین او به خودش اعتماد دارد و به خدا اعتماد دارد. و من فکر می‌کنم این هر دو چیزی هستند که می‌توانیم از دیوید یاد بگیریم، یا وقتی با نگرانی‌های عظیم روبرو می‌شویم، از او به عنوان الگو استفاده کنیم. این به معنای تسلیم شدن در برابر خود و گفتن «خدا مراقب همه چیز خواهد بود، من به جای دیگری خواهم رفت» نیست، اما همچنین به معنای گفتن «من یک ایده عالی دارم و آن را انجام خواهم داد» هم نیست. بلکه، این ارتباط با اوست. او به خودش اعتماد دارد، به خدا اعتماد دارد. خب، چطور با غول‌های نگرانی کنار بیاییم و از داوود چه می‌توانیم بیاموزیم؟ و بعد، به طور مشابه، اما به نظر من متفاوت، این سوال مطرح می‌شود که ایمان چگونه می‌تواند کمک کند وقتی احساس می‌کنیم چنین بار سنگینی را به دوش می‌کشیم. اولین فکر این است که ایمان نگرانی‌ها را کوچک نمی‌کند، بلکه خدا را بزرگ می‌کند. بنابراین ایمان یک برنامه کوچک‌سازی یا چیزی شبیه به این نیست که «من اینجا یک توانایی جادویی دارم و بعد کوله پشتی‌ام دیگر آنقدر سنگین نخواهد بود.» بلکه ایمان یعنی من خدا را بزرگ می‌شمارم، به او اعتماد می‌کنم و می‌بینم که چگونه می‌تواند به من کمک کند تا این کوله پشتی سنگین را تحمل کنم. و به همین دلیل است که وقتی خدا را بزرگ می‌شماریم و به چنین کوله پشتی سنگینی از نگرانی‌ها نگاه می‌کنیم، گاهی فکر می‌کنم که ایمان مسیحی یا خدا مانند یک دریچه یا زیپ است. شما هنوز کوله پشتی را دارید، اما با خدا، می‌توانید نگرانی‌های خود را حداقل برای مدتی کنار بگذارید. و گاهی نگرانی‌ها به سنگینی یک سنگ بزرگ هستند، اما فکر می‌کنم خیلی وقت‌ها چیزهای کوچک زیادی هم در کوله پشتی نگرانی‌هایمان داریم. و من معتقدم که ایمان مسیحی می‌تواند به ما کمک کند تا به تدریج چیزی را از کوله پشتی نگرانی‌هایمان بیرون بکشیم، تا بتوانیم به خدا مراجعه کنیم و بگوییم: «ببین، این زندگی من را سخت کرده است، و دوست دارم آن را با تو به زمین بگذارم.» گاهی اوقات، فکر می‌کنم اینطور عمل می‌کند: می‌توانید واقعاً آن را زمین بگذارید، و از بین می‌رود. بله، ما آن را در کنار خدا می‌گذاریم، و واقعاً احساس سبکی و رهایی بیشتری می‌کنیم. این می‌تواند در کلیسا اتفاق بیفتد، می‌تواند همین الان اتفاق بیفتد، که شما - شما می‌توانید به صورت نمادین چیزی را زمین بگذارید، که واقعاً بگویید، "خدایا، این را بردار، سنگینم می‌کند، می‌خواهم آن را پیش تو بگذارم." و سپس با کوله پشتی خود به خانه می‌روید و متوجه می‌شوید، بسیار خوب، به نوعی کمتر از قبل شده است، و نه به این دلیل که چیزی را گم کرده‌ام، بلکه به این دلیل که توانستم چیزی را در کنار خدا بگذارم. و این هم درست است: خوب می‌شد اگر همیشه پیش خدا می‌آمدیم و می‌گفتیم: «اینها همه نگرانی‌های من هستند» و بعد با احساس سرخوشی و رهایی به خانه برمی‌گشتیم. این خوب است، اما واقعیت هم نیست. واقعیت این است که خدا همیشه همه نگرانی‌های ما را از بین نمی‌برد، اما من معتقدم که او به ما کمک می‌کند تا این نگرانی‌ها را تحمل کنیم یا حتی تحمل کنیم. و به نظرم تصویر کوله پشتی دقیقاً همین‌جا جا می‌افتد. وقتی من و همسرم، تریکسی، به کوهنوردی می‌رویم، همیشه یک کوله پشتی هم با خودمان می‌بریم، البته، چون بسته به مدت کوهنوردی‌تان، به چیزی برای نوشیدن یا چیزی برای نوشیدن نیاز دارید. و چنین کوله پشتی‌ای اغلب سنگین است. من همیشه سعی می‌کنم پایین‌تر از آستانه تعریق پیاده‌روی کنم، بنابراین باید آهسته پیاده‌روی کنم، و اگر نمی‌خواهید عرق کنید، کوله پشتی خوب نیست. و ما چه کار می‌کنیم؟ ما مرتباً کوله پشتی را به نوبت حمل می‌کنیم. بنابراین می‌گوییم: «بیا، این بار تو آن را حمل کن، بعد من دوباره آن را حمل می‌کنم»، زیرا خیلی راحت‌تر است که مجبور نباشیم کل بار را به تنهایی حمل کنیم. و من معتقدم خدای کتاب مقدس اغلب اینگونه می‌گوید: «بیا، من تو را با خودم حمل می‌کنم. کوله پشتی‌ات را به من بده. من مدتی نگرانی‌هایت را حمل می‌کنم، و این می‌تواند در مراسم کلیسا نیز اتفاق بیفتد، تا متوجه شوی که مدت زمان مشخصی برای کنار گذاشتن برخی چیزها داشته‌ای. همه نگرانی‌های من اینجا نماند، اما توانستم برای مدتی بهبود یابم، توانستم قدرتم را بازیابم، توانستم دوباره صاف بایستم، توانستم عضلات و تمام مفاصلم را دوباره حرکت دهم، به اصطلاح. خدای کتاب مقدس خدایی است که از ما حمایت می‌کند، و برای من، تصویر این [خدا] عیسی بر روی صلیب است، زیرا برای من، داستان کتاب مقدس همچنین به ما می‌گوید که از طریق عیسی بر روی صلیب، خدا می‌داند داشتن کوله پشتی سنگین به چه معناست، می‌داند حمل چیزهای سنگین به چه معناست. و چون او این را می‌داند، و چون او خدایی دلسوز و مهربان است، معتقدم او کسی است که گاهی اوقات کاملاً عملگرایانه می‌گوید: «بیا، کوله پشتی‌ات را به من بده، من در حمل آن به تو کمک خواهم کرد.» و خوب می‌شد اگر راه حل همیشه این بود که اگر فقط به خدا دعا می‌کردیم، تمام نگرانی‌هایمان ناپدید می‌شد. خوب می‌شد، اما این واقعیت نیست. من فکر می‌کنم ممکن است گاهی اوقات نگرانی‌ها را کنار بگذاریم، و بعد آنها واقعاً سر راه خدا قرار بگیرند. اما یک چیز دیگر هم وجود دارد: اینکه آنها برای همیشه از بین نرفته‌اند، بلکه حداقل موقتاً، اینکه آنها برای مدتی توسط خدا حمل شده‌اند. و نه فقط یک بار. من باور ندارم که خدا بگوید: «بسیار خب، من این را برای یک ربع ساعت حمل می‌کنم، اما بعد به دره برمی‌گردم و بقیه‌اش را تو باید انجام دهی.» بلکه خدا کسی است که در زندگی با ما همراه است و بارها می‌گوید: «کوله پشتی سنگینت را به من بده. بیا، بیا بار را تقسیم کنیم.» گاهی تو بار را به دوش می‌کشی، گاهی من بار را. بنابراین، ایمان همیشه به سادگی همه نگرانی‌ها را از بین نمی‌برد، اما گاهی ایمان به خدا به ما کمک می‌کند، خدا به ما کمک می‌کند، با اجازه دادن به ما برای اینکه نگرانی‌هایمان را به او بسپاریم، یا با اجازه دادن به خدا برای اینکه نگرانی‌هایمان را برای مدتی از بین ببرد. و این به ما کمک می‌کند تا دوباره شارژ شویم، به راهمان ادامه دهیم، کوله پشتی‌هایمان را دوباره ببندیم، یا شاید دفعه بعد که با غولی از نگرانی روبرو می‌شویم، با شجاعت بیشتر یا با اعتماد بیشتر به خودمان یا به خدا با آن روبرو شویم. و ایده الان، که در درجه اول برای کودکان در نظر گرفته شده، اما همه شما هم باید امروز شرکت کنید، این است که می‌توانید به اصطلاح، آن را به صورت نمادین اینجا امتحان کنید. نگران نباشید، یک تلفن همراه اینجا هست؛ جایش آنجاست. بنابراین، این برای پخش زنده نیست، تا کسی فکر نکند، اوه، یک تلفن همراه. می‌توانید اینجا یک سنگ و یک خودکار بردارید و چیزی بنویسید که در آن بگویید: «خدایا، این نگرانی زندگی من را سخت کرده، دوست دارم امروز آن را با تو به زمین بگذارم.» و البته این فقط نمادین است، اما اگر چیزی در زندگی شما باشد که در آن بگویید: «خب، راستش را بخواهید، واقعاً لازم نیست این در کوله پشتی من باشد»، من با کمال میل آن را با تو به زمین می‌گذارم، خدایا. سپس آن را بنویسید و در آب بیندازید و آنچه روی آن نوشته شده است به آرامی محو می‌شود، به عنوان نمادی از اینکه شاید نگرانی، باری که به خدا می‌دهید، به نوعی از بین می‌رود یا وقتی بعداً به خانه می‌روید، اینجا می‌ماند. و دومین کاری که می‌توانید انجام دهید، اگر بخواهید، شبیه یک کاغذ سیاه است، اما یک جالوت روی آن دارد، این است که جالوت خودتان را آنجا روی دیوار بچسبانید و وقتی همه جالوت خود را چسباندند، بادکنک‌های آبی را برمی‌داریم و جالوت‌هایمان را پایین می‌اندازیم. بنابراین، اگر بگویید، من هم یک نگرانی بزرگ دارم، چیزی وجود دارد، دوست دارم در مقابل آن با خدا بایستم و بگویم، من به خودم اعتماد دارم و به تو اعتماد دارم و حالا این را بردار، این بادکنک آبی را بردار. اگر چیزی دارید، می‌توانید هر دو کار را انجام دهید، اما می‌توانید آن را با نوار چسب به جلو بچسبانید. وقتی همه این کار را انجام دادند، من علامت می‌دهم و سپس از بادکنک‌های آبی استفاده می‌کنیم. بنابراین تا زمانی که افراد جلویی هنوز آن را می‌چسبانند، پرتاب نکنید. لطفاً سعی کنید به دیوار چوبی بزنید، به حضرت عیسی برخورد نکنید، یا آن را از دست ندهید، و نگویید: "من نتوانستم آن را خوب پرتاب کنم." نزدیکتر بایستید. بنابراین، اگر دوست دارید، دوباره موسیقی پخش می‌کنم. امیدوارم دوباره مثل الان موسیقی کریسمس نباشد - فقط برای اینکه چیزی را که گفتم، به صورت نمادین امتحان کنم. چه حسی دارد وقتی چیزی را به خدا می‌سپارم؟ چه حسی دارد وقتی شجاعانه در مقابل غول نگرانی‌ام در کنار خدا می‌ایستم و به طور نمادین، سنگی برنمی‌دارم، بلکه یک بادکنک پر از آب و غول نگرانی‌ام را رها می‌کنم؟ و از همه شما صمیمانه دعوت می‌شود که به ما بپیوندید، و لازم نیست، اما می‌توانید. بنابراین، غول‌های نگرانی، کوله پشتی‌ها، این سوال که چگونه خدا می‌تواند به ما کمک کند، و این ایده که به سادگی آن را به روشی بسیار عملی امتحان کنید. اگر بخواهید، شما جلو بیایید و من کمی موسیقی پخش می‌کنم. اگر موسیقی کریسمس پخش شود، موسیقی کریسمس پخش خواهد شد، اما شاید چیز دیگری هم پیدا کنم. دفعه‌ی قبل، فانوس‌ها روشن بودند یا چیزی شبیه به این، که آن هم خیلی مناسب نبود. (رونویسی توسط TurboScribe.ai. برای حذف این پیام، به نامحدود ارتقا دهید.)